آمدی بی آن غروری که مرا بیچاره کرد!
بی طنین گامهایی که مرا آواره کرد
کو بتی که بی توجه بود ؟ مغرور و سترگ!...
کو کسی که نامه هایم را نخوانده پاره کرد!
قبله را گم کردم و سجاده ام آتش گرفت
تا مرا در تاک گیسوی خودش میخواره کرد
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
آمدی ، آرام لم دادی به من ، باران گرفت
عاشقانه عاشقانه ، شعر در من جان گرفت
چشمهایت پشت عینک دودی و پنهان شدند
دستهایت دستهایم را ولی پنهان گرفت
در شیار دور چشمت زندگانی کند بود
ایستادی ، از قیام غربتت طوفان گرفت
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
گربه های چشمهایت شیطنت دیگر نداشت
آتش نامرئی چوبی که خاکستر نداشت
سرد بودی هرچه می بوسیدمت يخ مي زدم
مرده ای بودی که هرگز مرگ را باور نداشت
سر به روی شانه ام آرام می خوابید ماه
خواندم از عمق نگاهش عاشقی در سر نداشت
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
یادت آمد شاعری در روزگاران داشتی
برف و باران بود... ساعتها مرا می کاشتی
در محله آبرویم را غمت بر باد داد
رد شدی صدبار از آنجا و محل نگذاشتی
لای موهای تو امشب هست رگهای سپید
پرچم صلح خودت را آه دیر افراشتی!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
باورت هرگز نمیشد سنگها عاشق شوند
زیر پایت ذره ذره بی صدا عاشق شوند
گرگها از گریه های گله ای که تاختند
ناگهان در رستگاری برّه را عاشق شوند!
باورت هرگز نمیشد گرگ ها هم الکلی
ساکت و سیگاری و بی اشتها... عاشق شوند!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
خوب یادت هست یا نه ؟! فال حافظ می زدی
گوشه ی گیسوی خود رزهای قرمز می زدی
فال حافظ ، روز وصل دوستداران ... بود و تو
روی لبهای درشتت مهر هرگز می زدی!؟
حرفهایی را که منظورش برو گم شو ست را
محترم با عینک و در قالب تز می زدی؟!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
تو پرنسس بودی و مغرور ، من یک شاه پیر
دختری با کوزه ای تشنه ... / سکوت چاه پیر
مثل خرگوشی گذشتی لاک پشت خسته را
چون که در ذهن تو پایانی ندارد راه پیر!
آمده حالا پس از یک کهکشان سرگشتگی
نیمه شب سوی پلنگی زخم خورده ماه پیر!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
آمدی ای یار ، ای رؤیای دیر و دور من!
آمدی یوسف شوی بر چشمهای کور من؟
چشمهایی را که می دزدیدی اش دیگر ندزد!
آمدی با عینک دودی به روی گور من؟!
موسیقی با دستهای تو مرا تسخیر کرد
دستهایت را ولی بردار از تنبور من!
آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!
آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی
نظرات شما عزیزان:
|